سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه مطلب...
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب

به نام خدا و با سلام

(1)

همین چند وقت پیش رفتم وبلاگ سید حسن مبارز( یکی از شاعرای خوب کشور)دیدم یه شعری تو وبلاگش گذاشته تقدیم به محمدحسین انصاری نژاد( که این هم یکی از شاعرای خوب کشوره) که اینجوری تموم میشه

سلام گرم مرا می رساند این نامه

به پیشگاه محمد حسین انصاری

خیلی خوشم اومد گفتم حالا که سید حسن مبارز برای دوستش شعر میگه مگه من چی از اون کمتر دارم که نتونم بریا دوستم شعر بگم.پیش خودم گفتم خوب حالا برای کی شعر بگم.حساب کتاب کردم گفتم خب دارم زحمت می کشم شعر میگم برای یکی بگم که ارزشش را داشته باشه و کی بهتر از دوست عزیزم میم میم جیم.هم آدم خوبیه همین که خیلی دوستش دارم و زحمتم هم هدر نمیره. خلاصه با کلی ذوق نشستیم کلی فکر کردیم تا تونستیم یه شعر براش بگیم . البته اینو بگم که قبلا _اینکه میگم قبلا منظورم اون زمانای خیلی قدیم که هیچ کدوم از ما یادمون نمیاده نه همین چند سال پیش_شاعرا میرفتن شعر میگفتن برای یکی و کلی هم صله می گرفتن از سکه طلا گرفته تا خلعت _یعنی لباس فاخر_البته این مال خیلی قدیمه والا الان دیگه این چیزا رسم نیست و شاعرا اصلا اهل این حرفا نیستن وگرنه مرتضی امیری اسفندقه نمیومد بگه:

نه تو شاهی و نه ما شاعرک درباریم

ننگمان باد و مباد از صله صحبت بکنبم

خلاصه ما رفتیم برای این دوستمون شعر گفتیم و ابته مثل شاعرای قدیم ازش صله هم نخواستیم فقط چون دوستش داشتیم براش شعر گفتیم بعد با کلی ذوق و شوق اومدیم تو وبلاگمون گذاشتیم  کلی هم ادم خبر کریدم بیان بخوننش که پز بدیم بله ما هم برای دوستمون شعر گفتیم بعدش رفتیم اس ام اس دادیم به دوستمون که برو شعرو تو وبلاگ بخون و کلی حال کن اما نگو این دوست ما نه تنها صله به ما نداده بلکه به جای تشکر اومده با کلی فیس و افاده کامنت گذاشته _نه اینکه زنگ بزنه یا اس ام اس بده_ که ای بابا ایلیا جان این شعر ما را چرا تو وبلاگت گذاشتی فی الفور برو پاکش کن و البته ما هم چون خیلی دوستش داشتیم بلافاصله اطاعت امر کردیم و شعر را پاک کردیم اما اخه این رسمشه. والا ادم می مونه چی بگه...

(2)

مدتهای زیادیه که اصلا نه حوصله دیدن تلویزیون دارم و نه پیگیری اخبار اما همین چند شب پیش  از سر بی حوصلگی پای تلویزیون نشستم ببینم توی این مملکت چه خبره . دیدم  اخبار داره کنفرانس خبری مدیر عامل_شما بخونید رییس_ بانک صادرات را نشون میده گفتم گوش بدم ببینم چی میگه نکنه میخواد دوباره از وام و سود بانکبی و سپرده و... حرف بزنه شایدم یارانه ها را میخوان زیاد کنن دیدم نه بابا این خبرا نیست دیگه اینا قدیمی شده اخبار جدید تری داره به گوش میرسه. مدیر عامل داره درباره اختلاس 3 هزار میلیاردی بانک صادرات صحبت میکنه. ا.نوقت جالب اینجا بود که اختلاس کنندگان رفتن با این پول بانک زدن چند تا کارخونه خریدن و خلاصه کلی توی مملکت سرمایه گذاری کردن و به اشتغالزایی کمک کردن_حالا یکی هم پیدا شده تو مملکت اشتغالزایی کنه میرن دستگیرش میکنن_ پیش خودم گفتم حتما الان مدیر عامل به خاطر این افتضاحی که توی مجموعه اش افتاده میخواد از ملت عذر خواهی کنه اما نه تنها این کار رو نکرد بلکه از رسانه ها گله کرده که چرا این خبر را پخش کردن و بانک صادرات را مورد اتهام قرار دادن فقط این بانک نیست که هفت بانک دیگه هم توی این کار دخیلن چرا نرفتن یقه اونا را بگیرن. خلاصه من یه لحظه فراموش کردم که بابا دارم تو مملکته ایران زندگی میکنم و اینجا ظاهرا تنها چیزی که معنا نداره عذر خواهی از مردم و پاسخگویی به اوناست تازه این همه اتفاق میفته و کلی حق ملت ضایع میشه بعد این ماییم که یه چیزی بدهکار میشیم این جا اوضاع اینطوری دیگه کاریش هم نمیشه کرد

البته تقصیر خودمون هم هست یه زمانی یه بنده خدایی که مربی تیم ملی بود تیم را از جام جهانی حذف کرد بعد اومد 5 ساعت تو تلویزیون اراجیف به خورد ملت داد که من حقمو میخوام الانم که داریم تو ورزشگاه تشویقش می کنیم تا وقتی اوضاع اینجوریه چه توقعی میشه داشت...

(3)

یه بنده خدایی میره مغازه بقالی میگه ببخشید آقا خیار شور دارید صاحب مغازه که مدتها تو مغازه نشسته بوده و از نداشتن مشتری و مگس پروندن حوصله ش سر رفته بود با کلی ذوق و شوق از جاش میپره و میگه بله جونم داریم چقدر بدم خدمتتون؟ طرف مقابل هم دو تا خیار _البته از نوع سالادیش_ از تو جیبش _که معلوم بوده خیلی بزرگه چون اگه کوچیک بود که خیار سالادی توش جا نمیشد_ در میاره و میگه پس لطف کنید اینا را  برام بشورید...

حالا این گفتم تا یه حکایتی براتون تعریف کنم قبلش یادم بود چی میخوام بگما ولی نمیدونم چی شد که یهو یادم رفت تازگی اونقدر دلمشغولیهام زیاده که خیلی راحت هر چیزی را فراموش می کنم

حالا مگه چه اتفاقی افتاده حکایت این را هم مثل قبلی خودتون پیدا کنید ببنید با چی می تونید تطبیقش بدید اگه هم نتونستید دیگه مقصر خودتون هستید به من چه ربطی داره...؟

پی نوشت:

عنوان این مطلب مصرعی از شعر مرتضی امیری اسفندقه


[ یکشنبه 90/6/20 ] [ 1:20 عصر ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

شاعر ، روزنامه نگار و دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بین الملل دیشب از دست شما سایه خود را کشتم/ من روانی شده ام سر به سرم نگذارید
موضوعات وب